افقی نوین / مقالات

21 Aralık 2007 Cuma

به سعید,بهروز و رفقای قهرمانمان


شب با گلوی خونین خوانده است دیرگاهدریا نشسته سردیک شاخه در سیاهی جنگلبه سوی نور فریاد می کشد!رفقای قهرمانم! سه هفته است که اوین از فراز تپه هایش به تمام تهران فخر می فروشدسه هفته است که زندان بابلسرازشادی سراز پا نمی شناسد که میهمانانی چون شما دارد.ودریغ ودرد برای من و رفقای دیگرکه این روزها صدای خنده های بهروزومجیدوپیماندرگوشمان نمی پیچد و نگاه گرم سعیدوآرش وعابدوانوشه و صدرا را نمی بینیم.رفقای مبارزم!درلحظه لحظه ی این روزهای سردوسیاه اما درکنارتان بوده ایم.بارنج هاتان رنج برده ایمو با امیدتان از نو شور حیات گرفته ایم .بارها باخود اندیشیده ایم مگر می شود بهروز را به بند کشید؟ این نمادونمود خوبی و پاکی را؟مگر می شود سعید,این انسان شریف و دوست داشتنی رابه چیزی متهم کرد؟چگونه باور کنیم که پیمان و مجید و ویکتوریا و روزبه دربندند؟انسان های شریفی که دریا بهجرعه ای که آنان از چاه نوشیده اند حسادت می کند !مهدی عزیزم,بهرنگ نازنینم,میلادوهادی قهرمان,به جان عزیزتان که تا آخرین نفس در راهآرمان هایمان مبارزه خواهیم کردوتا آزادی تک تک تان از پا نخواهیم نشست.سعید جان,رفیق انسان دوست ونازنینم ! به جان عزیزت که اگرتارمویی از سر توودیگریاراندربندمان کم شود,زندگیشان را جهنم خواهیم کرد!پیمان عزیزم با تو پیمان میبندیم که جانمان را آتش کنیم و آتش به جانشان اندازیم !بهروز!مرتضی چه خوب خطابت کرده بود: "ستاره ی پرفروغ آسمان اوین".رفیق قهرمانم!مطمئن باش که هستی مان را به تمامی فدای راه سرخت خواهیم کرد.ستارگان پرفروغ آسمان اوین !شمایان سرهای هیولای آزادی و برابری هستید ! هیولای تعهدوانسان دوستی.ای کاش این هیولاازین سرها هزار داشت!هزاران می داشت!چشمانتان را می بوسم و کلاهم را به احترامتان بر می دارم!زنده باد آزادی و برابریزنده باد رفقای قهرمان در بندمان مصی شیروانی/تهران30آذر86

0 Yorum:

Yorum Gönder

Kaydol: Kayıt Yorumları [Atom]

<< Ana Sayfa